درد دل یکی از دوستان گل - درآن نفس که بمیرم درآرزوی تو باشم want you azadeh


خانه وب
پارسی بلاگ
پست الکترونیکی آنلاین
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
11763

:: بازدید امروزبچه های باحال ::
8

:: موضوعات وبلاگ ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ ::

درد دل یکی از دوستان گل - درآن نفس که بمیرم درآرزوی تو باشم           want you azadeh

:: دوستان من ::
















پادشاه سیای ها
قبرستان آرزوها
عروسکی عروسک
شبکه سراسری آنلاین موسیقی pmc
پرنده خوش صدا
صوتی های برگزیده سال دنیا
فینال قرعع کشی سی دی خام فینال
طالع بینی و آینده نگری
ایران ما کنسرت شادمهر عقیلی
چت رم فارسی
بهترین طنزهای سال ایران
آموزش وطراحی وبلاگ و قالبها
آموزش هک . نزم افزار میکس و تدوین و ...

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ ::

:: مطالب بایگانی شده ::

بهار 1385
زمستان 1384

84/12/25 :: 1:24 صبح


وقتی دل آدم می گیره
چاره ای جز اشک نداره
شادی وخوشحالی نداره
غم داره زاری داری
غصه وغمهای فراوان داره
می دونی فکر می کنم توی غم زندونی ام
انگار اسیر دردها شدم
در اسارت توی زندون مونه ام
به امیدی که یه آزاد بشم
اما وقتی که زندونبان بمیره
همه چیز خراب می شه
تموم غم وغصه ها سرازیر می شه
من اسیر با گریه فریاد می زنم
می خوام از این زندون برم
اما دیگه خبر از آزادی دیگه نیست
خیلی سخته عمری توی زندون اسیری
به امید مه یه روز آزاد بشی
ولی ناگه همه چیز خراب می شه
بعد می فهمی باید تا آخر عمرت توی زندون بمونی
اما راستی مثی دونی ؟
زندان بان قبل از اینکه بمیره
کسی رو آزاد نکرد
عاشق زندونیاش بود
عشق می کرد وقتی یکی ذلیل می شد
بخاطر یه لقمه نون بهش التماس می کرد
برای اون لذتی بهتر از ذلت آدما نبود
دوست داشت ذلت آدما رو ببینه
فکر می کرد حق آدما همینه
پس ما همینیم برای اسارت خلق شدیم
حالا هم باید توی زندون بمیریم