عشق زمینی - درآن نفس که بمیرم درآرزوی تو باشم want you azadeh
خانه وب
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروزبچه های باحال
::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک به
وبلاگ ::
:: دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: موسیقی وبلاگ ::
|
84/12/25 :: 12:31 صبح دوتا سگ می خواستن ازدواج کنن وقت گفتن بله عروس گفت:با اجازه مادر سگم پدر سگم خواهرو برادر توله سگم و خود تخم سگم بله
حالش وببرید نویسنده : آرش
84/12/24 :: 1:22 عصر شعله رمیده می بندم این دو چشم پرآتش را تاننگرد درون دوچشمانش تاداغ و پرتپش نشود قلبم از شعله نگاه پریشانش می بندم این دو چشم پر آتش را تا بگذرم زودای رسوایی تا قلب خامشم نکشد فریاد رو می کنم به خلوت تنهایی ای رهروان خسته چه می جویید در این غروب سرد ز احوالش بیهوده می دوید به دنبالش
نویسنده : آرش
84/12/24 :: 1:9 عصر نام من عشق است آیا می شناسیدم؟ زخمی ام زخمی سرا پا می شناسیدم؟ با شما طی کرده ام راه درازی را خسته هستم خسته، آیا می شناسیدم؟ راه شش صد ساله ای از دفتر حافظ تا غزل های شما، آیا می شناسیدم؟ این زمانم گر چه ابره تیره پوشیدست من همان خورشیدم اما می شناسیدم؟ پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا را می شناسیدم؟ می شناسد چشم هایم چهره هاتان را همچنانی که شما ها می شناسیدم این چنین بیگانه از من رو مگردانید در مبندیدم به حاشا می شناسیدم؟ من همان دریایتان ای رهروان عشق رود های روح دریا می شناسیدم با تشکر از هیوای عزیز نویسنده : آرش
84/12/23 :: 6:10 صبح
اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم آزاده ام برای همیشه دوستت دارم نویسنده : آرش
|